بس کردن دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن ادامه... دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن تصویر بس کردن فرهنگ فارسی عمید
بس کردن(مُ زَ فَ) ایستادن و بازماندن. (ناظم الاطباء: بس) بازماندن. متوقف شدن. (فرهنگ فارسی معین). بازایستادن. ادامه... ایستادن و بازماندن. (ناظم الاطباء: بس) بازماندن. متوقف شدن. (فرهنگ فارسی معین). بازایستادن. لغت نامه دهخدا
بس کردن ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن ادامه... ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن تصویر بس کردن فرهنگ لغت هوشیار
بس کردن اکتفا کردن، بسنده کردن، کفایت کردن، به پایان رساندن، تمام کردن، باز ماندن، متوقف شدن ادامه... اکتفا کردن، بسنده کردن، کفایت کردن، به پایان رساندن، تمام کردن، باز ماندن، متوقف شدن فرهنگ واژه مترادف متضاد